سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر دانشمندی، بیمناک است . [امام علی علیه السلام]

تابستان 1386 - اهل کهکشانیم

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
اینم حقیقتی راجع به راست و دروغ(شنبه 86 مرداد 6 ساعت 3:0 صبح )
یک دروغ ممکن است دنیا را دور بزند و به سر جای اولش برگردد؛ ولی در همین مدت یک راست هنوز دارد بند کفش‌های خود را می‌بندد تا حرکت کند. مارک تواین ( نویسنده )
» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

از هدیه هایی که برای تولدم گرفتم(خواهر)(جمعه 86 مرداد 5 ساعت 9:43 عصر )

نگاه می کنم...
تمامش برهوت است...
کویر...
باید زنده بمانم !
اگر چه آب نیست
اما ...
خاک هست
باید زندگی کنم ...

یک بغل گل یاس
یک سبد ستاره
ویک دنیا عشق
پیشکش تو بخاطر زیباترین روز دنیا
که روز تولد توست

همه هستی را نیرویی فرا گرفته است
که تورا نیز حمایت می کند
این نیرو، نگران توست
این نیرو همواره در دسترس است
اگر این نیرو را از دست بدهی ، خودت مقصری
اگر درها و پنجره های اتاقت را ببندی
خورشید بیرون را نپوشانده ای
بلکه خودت را در تاریکی محبوس کرده ای
حتی اگر درها را بگشایی
پنجره ها را باز کنی
و پرده ها را هم کنار بزنی
باز اگر چشمانت را بسته نگه داری
جز تاریکی نصیبی نخواهی برد
نسبت ما نیز با خدا چنین است
عشق او همواره در دسترس است
اما دل ما گشوده نیست
دلت را به خدا بسپار
بگذار خداوند ، تپشهای هماهنگ با هستی را به آن الهام کند
دلی که هماهنگ با نبض هستی نامتناهی نمی تپد
دل نیست ، پاره ی گِل است
از کتاب عشق پرنده ای آزاد و رها

شرمنده من (خواهر) همیشه یادم می ره با شناسه خودم بیام . با شناسه مدیر وبلاگ می یامhttp://www.parsiblog.com/Images/Emotions/159.gif


» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

نوشته های عرفان ارزش یک بار خوندن رو داره . قول می دم(چهارشنبه 86 مرداد 3 ساعت 1:34 عصر )

وای از آن خیال زخمی ات

poem  

بوی اسب می دهی
بوی شیهه، بوی دشت
بوی آن سوار را
او که رفت و هیچ وقت برنگشت

***
شیهه می کشد دلت
باد می شود
می وزد چهار نعل
سنگ و صخره زیر پای تو
شاد می شود
می دود چهار نعل

***
یال زخمی ات
شبیه آبشار
روی شانه های کوه ریخته
وای از آن خیال زخمی ات
تا کجای آسمان گریخته

***
روی کوه های پر غرور
روی خاک ِ دره های دور
دستخط وحشی تو مانده است
رفته ای و ردپای خونی تو را
هیچ کس به جز خدا نخوانده است

عرفان نظرآهاری


» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

عرفان نظر آهاری(چهارشنبه 86 مرداد 3 ساعت 1:27 عصر )

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است

main  

پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.
و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند.
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.

000880.jpg

اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.
پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر.
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.
تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای.
اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.
خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم. و این ثروتی است که هیچ کس ندارد تا به تو ارزانی اش کند.
*
فردا اما تو باز عاشق می شوی تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر. تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر.
راستی اما چه زیباست و چه باشکوه و چه شورانگیز، که پشت سر هر معشوقی خدا ایستاده است


» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

به محض اینکه اسم نویسنده این متن رو پیدا کنم می نویسم(چهارشنبه 86 مرداد 3 ساعت 12:54 عصر )

قلب زن ...

قلب زن ...

قلب یک زن لبریز از اشتیاق است .                  قلب یک زن لبریز از شهوت است .

                         اگر باور نداری که این چیزها اتفاق می افتند .

                         این می تواند بزرگترین اشتباه یک مرد باشد .

شبهای یک زن پر است از رویا دیدن . درباره مرد ایده آلی که ممکن است توآن مرد نباشی .
                         اگر ما متوجه نشیم که اودلتنگ چه بوده .

                         این می تواند بزرگترین اشتباه یک مرد باشد .

او می خواهد کنار تو باشد او را از خود نران . او می خواهد با تو رو راست باشد .

او می خواهد بگوید :

     شبهایت را به من بده تا من اشتیاقم را به تو نشان دهم . شهوتت را به من بده تا من تو را به شهوت خود برسانم . رویاهایت را به من بده تا من عشق حقیقی را به تو نشان دهم . قلبت را به من بده تا من تو را تنگ در آغوش بگیرم و تا روز مرگ به تو عشق بورزم .

 روزهای یک زن پر است ازآرزو کردن .         آرزوی کمی محبت و رفاقت و دوستی .

                         اگر تو به او نگاه نکنی و به حرفهایش گوش ندهی .

                         این می تواند بزرگترین اشتباه یک مرد باشد .

 قلب یک زن برای همیشه مال توست . او درتمام طول زندگی به سوگندش وفادار خواهد بود .                   

                         اگر تو به او عشق نورزی و با او مهربان نباشی .

                         این می تواند بزرگترین اشتباه یک مرد باشد .

 او می خواهد کنار تو باشد او را از خود نران . او می خواهد با تو صادق باشد .

 می خواهد که تو به او بگویی :

      شبهایت را به من بده تا من اشتیاقم را به تو نشان دهم . شهوتت را به من بده تا من تو را به شهوت خود برسانم . رویاهایت را به من بده تا من عشق حقیقی را به تو نشان دهم . قلبت را به من بده تا من تو را تنگ در آغوش بگیرم و تا روز مرگ به تو عشق بورزم .  


» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

کپی از وبلاگ قبلی(دست نوشته های خودم(یعنی خواهر)(دوشنبه 86 مرداد 1 ساعت 2:3 عصر )
نوجوونهای با استعداد همکار من در این وبلاگ یه ذره نا امید شدن. می گن دیگه بیننده نداره . من حدس می زنم سیستم آمارگیرمون مشگل پیدا کرده باشه . وگر نه مطمئنم دوست و همراه همیشگی داریم.

به هر حال باید کاری کرد!

سعی خودمو می کنم به خاطر برادر عزیزم و پسرخاله های گلم و بیننده های عزیز وبلاگمون ولی خوب راضی کردن سلیقه های مختلف واقعا کار سختیه. ما البته قرارمون این بوده که هرکی کار خودشو با سلیقه خودش انجام بده و چون وبلاگ گروهی هست نتیجه متنوع بشه. منم بسته به روحیه خودم سعی می کنم کیفیت کار رو بالا ببرم

حالام می خوام چند تا از دست نوشته های خودم رو بنویسم براتون که امیدوارم با نظرهاتون من و همکارهای خوبم رو تشویق کنید

در مسیر کارخانه اندیشیدم کدامیک ساکن و وامانده ایم؟

من یا بوته خار روییده بر سر راه؟

گویا پرسش آشفته من  پاسخی آسان داشت . در مسیر برگشت بوته خار نبود!

***

اجسام از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترند و شما از آنچه حس می کنید از خود دورترید

***

محصول جدید باطل گشت . همه آنچیزی که احتیاج داشتم تو بودی

***

طبق شواهد موجود مدارکی اثبات می کنند که هر صفر زیر مخرج روزی عبارت را به بلندیهای بی نهایت خواهد رسانید!

***

دستت را از زیر چانه ات بردار و بگذار سنگینی افکارت گردنت را بشکند!

دختر خشخاش و خورشید

آن روز که روحت را به مردمانی با سرهای متورم از خرد تسلیم می کردی تا سبک سری های شادآلود کودکانه ات را با مشتی از خردل و هسته خرما پر کنند ...فکر امروزت را می کردی

حالا به جای بهار نارنج از کاسبرگ های تلخ متاهلانه مربا درست کن و طعم خمار هوس خیال انگیز را خمیازه بکش!

***

به تعداد ذرات آفرینش دوربین های مدار بسته

این تن خاطی خودروست

و" من "پشت فرمان خواب است

خدارا ! برای لحظه ای جریمه ننویسید ....ننویسید....ننویسید

***

امروز از آن روزهاست!

چاقو احساس می تراود و قلب ضامن دار گلو می درد . اشک های تو هم خشک تر از آنند که سیل حتی مورچه را تهدید کند!

***

قلبم را به اقساط به خدا واگذار کرده ام که لحظه لحظه تنفس را به حساب ریه هایم بپردازد!

***

اگر دوست داشتین بازم  از خودم چیزی بنویسم حتما نظر بدین . شاید دفعه بعدی اینو بنویسم: ۲۴ ساعت اگر وقت داشتم...


» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

عرفان نظر آهاری(دوشنبه 86 مرداد 1 ساعت 1:7 عصر )

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال‌های کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت.

عرفان نظرآهاری


» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

شروعی تازه(شنبه 86 تیر 30 ساعت 1:27 عصر )

سلام

مطالب وبلاگمون رو از بلاگفا به زودی به اینجا منتقل خواهیم کرد

فعلا اینو داشته باشید تا بعد

یکی بود ، یکی نبود . زیر گنبد کبود .یه جایی توی همین شهرهای شلوغ ما …

" توی یه محله یه کبوترباز بود که عاشق کفترش بود . صبح و ظهر و شبش را روی بام کنار کبوترهاش می گذروند . همه فکر و ذکر و همّ  و غمش کبوترهاش بودن . مردم تنگ نظر محله که فکر می کردن اون برای دید زدن خونه های اونهاست که میره روی بام و کبوترها بهونن . راه و بیراه جلوش را می گرفتن یا می رفتن در خونه اش بهش تذکر می دادن . اما هیچ فایده ای نداشت که نداشت . کم کم از دستش عاصی شدند . به کلانتری شکایت کردن . کبوترباز را گرفتند و به جرم هیزی  و سوء نظر به نوامیس مردم زندانی کردن . بعد از مدتی با قید تعهد اینکه دیگه روی بام نره  آزادش کردند که بره خونه اش . از کلانتری که اومد بیرون بی تا ب و مشتاق خودش را رسوند به خونه و یکراست رفت روی بام سراغ کبوترهاش ...
اهالی محل دیدن ای بابا این از رو نمیره . یه فکر دیگه کردند و یه جایی گرفتنش و تا میتونستن زدنش . اونقدر که چند وقتی توی بیمارستان بستری شد ولی همین که روی پا شد و تونست از جاش بلند بشه . برگشت و همونطور لنگون لنگون خودش را رسوند روی پشت بام پیش کبوترهاش . دیدند  نه ! این جدی جدی کم نمیاره یه نقشه دیگه براش کشیدن . توی کمینش نشستن و یه شب که از یه گذر خلوت رد می شد . ریختند سرش و دست و پاش را بستند و توی یه خرابه زندانیش کردند . بعدش هم کبوترهاش را سر بریدن . چند روزی گذشت . رفت بازار و چهل تا کبوتر دیگه خرید . دیگه این مردم محل بودند که از رو رفته بودند . نمیدونستند دیگه چکار باید بکنن تا این دست از کبوتربازیش برداره ....
توی اون محل یه عارفی زندگی می کرد که خیلی مورد احترام و تکریم مردم بود . یه نفر پیشنهاد کرد : چطور به شیخ بگیم باهاش حرف بزنه شاید اثری داشت . رفتند در محضر شیخ سجاده نشین که : یا شیخ !  برای این مزاحم تدبیری بیندیشید ...
یه روز که کبوترباز از کوچه می گذشت ، شیخ صداش کرد و بهش گفت مردم از دست تو شاکی و ناراضی هستند و ...
شرح مفصلی من باب حق الناس و مردم آزاری و ... برایش گفت . کبوترباز در جواب عارف گفت : شیخ شما هیچ وقت عاشق شدی ؟ عارف گفت : بله . من عاشقم براو ! که عشق را فقط او سزاست و بس و...  کبوترباز گفت : شیخ من از کرامات و فضایل و محسنات و شرح و بسط و فلسفه چیزی نمیدونم .  منم فقط  عاشق کبوترهامم و عشق را فقط اینطوری می شناسم . همچین که پر می کشن تو آسمون یه حالی دارم که نمیشه گفت ، انگار دنیا ماله منه .  
من به خاطر عشقم کتک خوردم ، زندان رفتم ، اسیر شدم ، رسوا و انگشت نما شدم ، داغ بدنامی و ننگ تهمت را به جون خریدم ، توهین و تحقیر و تهدید و ناسزا  شنیدم ، درد دوری و نبودنشون را تحمل کردم ، من شبها وقتی می خوام بخوابم آخرین حرفی که میزنم کبوترهامه ، صبح ها که از خواب بیدار می شم اولین حرفی که میزنم کبوترهامه . نصف شبها بلند می شم میرم بهشون سر میزنم ببینم راحت خوابیدن ، چیزی مزاحمشون نباشه . اگه یه دفعه گرسنه و تشنه شون شد ، آب و دونه دارن . من برای عشقم پای جونمم وایسادم .
تو که می گی عاشق خدات هستی ، به خاطر عشقت چیکار کردی ؟
"  تو به خاطر عشقت کتک خوردی ، زندان رفتی ، اسیر شدی ، رسوا و انگشت نما شدی، داغ بدنامی و ننگ تهمت را به خود خریدی، توهین و تحقیر و تهدید و ناسزا  شنیدی ، شبها وقتی میخوابی آخرین حرفی که میزنی عشقته ؟  صبح ها که از خواب بیدار می شی اولین حرفی که میزنی خداته ؟ نصف شبها بلند می شیم بهش سر بزنی . تو برای عشقت پای جونت وایسادی؟ "
تو برای عشقت چیکار کردی

» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

<   <<   6      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معرفی وبلاگ جدیدمون
مطلب طنز
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 31  بازدید
بازدیدهای دیروز: 3  بازدید
مجموع بازدیدها: 244464  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

تابستان 1386 - اهل کهکشانیم
مدیر وبلاگ : محمد ژانوس[127]
نویسندگان وبلاگ :
خواهر (@)[88]

SAJAD ehsas (@)[37]


نوجوانی هستم .....(بقیه شو می گم بعدن)
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «
 
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://www.dlisland.com
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن