سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گنجی سودمندتر از دانش نیست . [امام علی علیه السلام]

خواهر - اهل کهکشانیم

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
چرا باید خوشحال باشم؟چرا نباشم؟!(چهارشنبه 86 مرداد 31 ساعت 9:12 صبح )

برادر مهربون من . بهانه پسرونه زندگیم . مدیر وبلاگ کهکشان مریض شده. حالم گرفته است . دعا کنید زود خوب بشه

از دار و ندار دنیا همین یه برادر و دارم که از همه دنیا برام عزیز تره.

از کتاب غذای روح هم بگم که دیروزم چند تا داستان خوندم ازش نت هم برداشتم ولی همرو یه جایی جا گذاشتم !

امروز کتاب  تفکر زائد نوشته محمد جعفر مصفا رو آوردم که هم بخونم هم براتون نکته های جالبش و بنویسم . اگر تو یه جمله بخوام توصیفش کنم دور از واقعیت نیست که بگم این کتاب یه حرف تازه داره مخصوصا برای ما جوونها

دیگه ........  امروز سومین سالگرد ازدواج منه ! یه جور افسردگی مخصوص این جور مناسبت ها بهم دست داده شایدم بیشتر به خاطر بیماری محمد ژانوس باشه. ولی خوب از اون احساس هاست که آدم روز تولدش دچار می شه . یه ذهن پر از سوال:

چرا امروز باید خوشحال باشم؟! چرا نباشم؟! تو این سالی که گذشت چه کار کردم؟ چه کارهایی نکردم؟ یه سال دیگه هم قراره همینجوری بگذره؟

اگر تا امروز زنده نمی موندم؟ حالا که زنده موندم؟ اگه تا سال دیگه همین روز زنده نباشم؟ اگر باشم؟ اگر تا سال دیگه همه چی تعییر کنه؟ اگر تغییر نکنه ؟!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

حسین پناهی؟(سه شنبه 86 مرداد 30 ساعت 9:43 صبح )

از کتاب غذای روح چند تا داستان دیگه ام خوندم ولی حسش نیست از اون بنویسم.

دیروز اکرم یه کتاب جدید آورد برام . عاشقانه . مجموعه آثار شاعران معاصر

خیلی عالی بود . از دستم نیافتاد

دیشب با این کتاب و دیوان رهی معیری رفتم تو رختخواب

صبح که بیدار شدم عاشقانه ها کنارم باز بود دیوان معیری تو بغلم بود

عشقه دیگه کاریش نمی شه کرد!

یه چیزی ام خوندم دیروز حسابی گرفتارم کرده

می نویسمش خودتون می فهمید نویسندش کیه:

من حسینم ... پناهیم .

خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم
تا هستم جهان ارثیه ی بابامه
سلاماش، همه ی عشقاش، همه ی درداش، تنهاییاش ...
وقتیم نبودم ، مال شما .

اگه دوست داری با من ببین
یا بذار باهات ببینم
با من بگو
، یا بذار با تو بگم
سلامامونو ، عشقامونو ، دردامونو ، تنهاییامونو ...


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

یه دونه جک تقزیبا بامزه(دوشنبه 86 مرداد 29 ساعت 9:10 صبح )

سوال کنکور ادبیات در اردبیل: ؟جمله زیر چند غلط املا یی دارد: شورای عمنیط برای جلوگیری اذ جنگ طشکیل شدح عسط

 الف) ثه ب)چحار ج) حفت د) یاضد


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

آیا خداوند به سگ های ولگرد اهمیتی می دهد؟(دوشنبه 86 مرداد 29 ساعت 9:5 صبح )

اینم یه قسمت آس از داستان : آیا خداوند به سگ های ولگرد اهمیتی می دهد؟: (که خودم خیلی خوشم اومد، می خواستم یه قسمتهایی رو بنویسم که جواب این سوال بود . ولی دیدم باید نصف داستان رو بنویسم . با خودم گفتم شاید بد نباشه هر کس جواب این سوال رو با توجه به احساس خودش تعبیر کنه)

*

یکی از دوقلوها هنگام سوار شدن به اتومبیل  مدام چیزی را از من می پرسید، سوالش رو برای سومین بار تکرار کرد:    - ماما آیا خداوند به سگ های ولگرد هم اهمیت می دهد؟

با آنکه به نظر می رسید خداوند دخالتی در این قضیه نداشته باشد ، می دانستم که باید جوابی به " جری" پاسخ بدهم . خودم را نیز قدری مقصر احساس می کردم ، زیرا هرگز خدا را در این مورد دخالت نداده بودم . در حالی که از پرسش بعدی او در هراس بودم ، جواب دادم : بله جرمی ، خداوند به همه مخلوقات خودش اهمیت می دهد

***     ماریون باند وست   Marion Bond West   ***

 

حالا یه خط از داستان خیلی قشنگ و کوتاه " ریفوس"

*

یک بار کسی گفته بود محبت ویژگی خاصی دارد . شاید اینطور باشد ، شاید آنچه را من اکنون احساس می کنم همان محبت باشد.

***    کارمن روتلن        Karman Rutlen     ***


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

چند لقمه از غذای روح(یکشنبه 86 مرداد 28 ساعت 1:10 عصر )

قبل از اینکه بخوام از کتاب بنویسم یه شعری خوندم یه جایی خوشم آمده به عنوان مقدمه می نویسمش:

حدیث عشق از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

باید اعتراف کنم تا اینجا که خوندم کتابه از اونی که فکر می کردم بهتره؛ چند خطی که برای خودم یادداشت کردم می نویسم اگر لازم دونستید بگید تا خلاصه داستاش رو هم بنویسم براتون

*

به خدا که "کایل" قصد تفریح کردن داشت و نمی خواست چیز بی اهمیتی مثل سرطان مانعی برایش ایجاد کند

*

زندگی فرصت های معدودی را در اختیار شخص می گذارد تا در آنها شخص بدون هیچ گونه ابهامی احساس غرور کند

*

من در نابینایی چیره بر خودم نتوانستم تشخیص بدهم که در نهایت حق با من بود

*

بچه هایی هستند که هر یک از آنها هر قدر هم که بیمار باشند زنده هستند و به همان اندازه همگی ما نیازهایی دارند : محبت ، دوستی و همصحبتی. پدر و مادرهای آنها نیازمندند بذانند که در جهنم خودشان تنها نیستند.در کنارشان باشید. آیا دردناک است ؟ خیلی بیشتر از آنکه بشود تصور کرد. ولی پاداش هایی هم وجود دارد.

با افرادی آشنا می شوید که با رنج بردن به اصالت دست یافته اند

و کودکانی که موجودیت ضعیف آنان به شما درس هایی می آموزد که در فکرتان هم نمی گنجیده است.

*

هر لحظه دارای مفهومی است و مرگ همیشه در آن دور و برها در انتظار است.

***                 تام کلنسی   Tom Clancy             ***

 

 

فردا در راه رسیدن به محل کارم یک بار دیگر تلاش را آغاز می کنم و از خدا می خواهم:

خداوندا ، قرار است در اینجا چه کاری انجام دهم؟ و احتمالاً او شخص دیگری را به سویم می فرستد که من حتی لیاقت پاک کردن خاک از کفش هایش را هم ندارم ، و من نهایت تلاش را به خرج حواهم داد تا به او محبت کنم

*** تری اونیل  Terry O’neal        ***

 

العان دارم یه داستان دیگه رو شروع می کنم که اسمش هست : آیا خداوند به سگ های ولگرد اهمیتی می دهد؟


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

رهی معیری . غذای روح. سراج القلوب(یکشنبه 86 مرداد 28 ساعت 9:41 صبح )

دوستم اکرم امروز سه تا کتاب برام آورده : وعده پنجم غذای روح نوشته جک کانفیلد/مارک ویکتور هانسن

سراج القلوب نوشته ابی نصر محمد بن قطان

دیوان رهی معیری

از هر کدوم یه ذره خوندم . فکر کنم خوشم بیاد

غذای روح و زودتر باید پس بدم اول باید اونو بخونم. اگر از یه جمله هایی خیلی خوشم بیاد اینجا می نویسم شاید یکی خوند خوشش اومد. خیلی دوست دارم مطالبی رو که دوست دارم برای کسی بخونم یا با کسی دوباره بخونم یا به کسی معرفی کنم بخونه بعدش راجبش باهاش صحبت کنم........

غذای روح مجموعه داستانهای کوتاهه . 384 صفحه است . نمی دونم تا کی بتونم تمومش کنم . شایدم همش رو نخونم. سرفصل داره . بذارید سرفصل هاشو بنویسم:

1.در باب محبت

2.در باب پدر و مادران و پدر و مادری کردن

3.در باب یاد دادن و یادگرفتن

4. در باب مرگ و مردن

5.موضوع نگرش

6.چیره شدن بر موانع

7. خرد بی کران

من فعلا از فصل 6 : چیره شدن بر موانع شروع کردم . چون در حال حاضریه مقدار با این موضوع درگیری دارم. گاهی یه مانع انقدر به نظر بزرگ می یاد که کل مسیر و هدف آدم رو تغییر می ده

احیانا اگر خدایی نکرده چیزی به ذهنت اومد که به من بگی می تونی یه نظر کوچولو برام بنویسی!!!!!


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

من می نویسم شما نمی خونید نظر نمی دید عجب روزگاریه!(چهارشنبه 86 مرداد 24 ساعت 1:33 عصر )

آدمای نارگیلی

 

آدم ها یه جورایی مثل همن

خیلی ها مثل یه نارگیل می مونن

ظاهر و باطنشون فرق می کنه

کاش بدونی معجون خوب وبدن

گاهی کندن کنف هم سخته

گاهی اوقات خیلی ساده می شکنن

مغزی سفید نارگیل شیرینه

ولی حیف شکستن و بد می دونن

حاضرن یه جا بمونن بپوسن

ولی از هسته خود حتی کلامی ندونن

شیره جونشونم گند بزنه

دل به دریا زدن و بد می دونن

(الهه22/5/86)


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

باورت میشه؟(سه شنبه 86 مرداد 16 ساعت 11:4 صبح )

قصه اگه به سر رسد رویا به سر نمی رسه

این قله آتشفشان به خاکستر نمی رسه

کفش بلور خاطره اندازه پای منه

جفتم و پیدا می کنم این خواب فردای منه


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

تراوشات ذهنی امروز من(سه شنبه 86 مرداد 16 ساعت 10:9 صبح )

اون داستانه که گفتم نیومده هنوز

امروز اینو نوشتم. به نیت شعر یا نثر یا هرچیز دیگه ای نخونید

فقط نوشتم که ننوشته نمیرم(اگر امروز روز آخر بود!!!!)

در این دنیا دلی غم کم ندارد

ولی معنای غم را آنچنانی که کشیدم من ندانند

مرا ظرفی گمان گیری و گر جامم نظر گیری

غمم را آب خواهی دید بی رنگ

تمام تارپودم از این بی طعم و بی رنگ خیس خیس است

نهان در من، به هر شکلی گریزم درون قالبم جاوید ریزد

وجودم بام تا شام دراین مرطوب لذت بخش در حبسی عظیم است

ولی کن تا سحرگه دررویای معصومانه ای، دختری در امید گریز است

امیدی در آنسوی غم غمناک هستی ام ؟ باز این هم فریب است؟

خدایا یا که لطفت را لیاقت دیده ای در من

هنوزم بخششت با این همه دیوانگی هایم قریب است؟

 


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

می خوام یه داستان بنویسم.کمک می کنی؟(دوشنبه 86 مرداد 15 ساعت 10:33 صبح )

چند وقت پیش یه تصویری تو ذهنم آمده بود اول نمی دونستم شعره یا داستان ا یه چیزی بین اینها ولی یه کم روش تمرکز کردم حس کردم قراره داستان بشه . با دوستم اکرم در میون گذاشتم تشویقم کرد که بنویسمش

ولی خوب یه مدت یه موج هایی تو آنتن ذهنم رفت و آمد کردن که کلا داستان و فراموش کرده بودم . دیروز با اکرم بودم یاداوری کرد بهم . اگه دوباره پا بده این بار نمی ذارم بره در بند کلمات اسیر کاغذ می کنمش . البته مطمئنم  پایان متفاوتی خواهد داشت چون ذهنیاتم نسبت به اون موقع تغییر کرده . العان که چیزی نیست ولی هر وقت اومد می یام می نویسمش اینجا . می دونم معمولا کسی نمی خونه اینجور چیزا رو و اگرم بخونه نظر نمی ده که خدایی نکرده به کسی کمکی کرده باشه یا کسی رو تشوق کرده باشه ولی خوب برای دل خودم می نویسم

آخه چیزایی رو که تو دفترم می نویسم هزار بار هم که بخونم چون خود من دارم می خونمشون نمی تونم خوب اصلاحش کنم ولی وقتی اینجا می نویسم  و چند روز بعد می یام دوباره می خونم انگار که دیگه من نیستم خودم و جای مخاطب های احتمالی قرار می دم و اینجوری نقایص کارم بیشتر برام مشخص می شه. خلاصه که :

با دریافت اولین پالس از داستان گم شده تو کهکشان تخیلات و توهمات ذهنی . مورد مذکور محکوم به مکتوب خواهد شد!

شما رو نمی دونم ؛ ولی خودم منتظر می مونم

حرف آخر: ناز من ... عشق من ... از چشم ترم زود نرو ..................


» خواهر
»» نظرات دیگران ( نظر)

<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معرفی وبلاگ جدیدمون
مطلب طنز
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 19  بازدید
بازدیدهای دیروز: 3  بازدید
مجموع بازدیدها: 244452  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

خواهر - اهل کهکشانیم
مدیر وبلاگ : محمد ژانوس[127]
نویسندگان وبلاگ :
خواهر (@)[88]

SAJAD ehsas (@)[37]


نوجوانی هستم .....(بقیه شو می گم بعدن)
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «
 
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://www.dlisland.com
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن