سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی خدا را جُستم و آن را در دشمنی با معصیت کاران یافتم . [امام صادق علیه السلام]

محمد ژانوس - اهل کهکشانیم

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
به محض اینکه اسم نویسنده این متن رو پیدا کنم می نویسم(چهارشنبه 86 مرداد 3 ساعت 12:54 عصر )

قلب زن ...

قلب زن ...

قلب یک زن لبریز از اشتیاق است .                  قلب یک زن لبریز از شهوت است .

                         اگر باور نداری که این چیزها اتفاق می افتند .

                         این می تواند بزرگترین اشتباه یک مرد باشد .

شبهای یک زن پر است از رویا دیدن . درباره مرد ایده آلی که ممکن است توآن مرد نباشی .
                         اگر ما متوجه نشیم که اودلتنگ چه بوده .

                         این می تواند بزرگترین اشتباه یک مرد باشد .

او می خواهد کنار تو باشد او را از خود نران . او می خواهد با تو رو راست باشد .

او می خواهد بگوید :

     شبهایت را به من بده تا من اشتیاقم را به تو نشان دهم . شهوتت را به من بده تا من تو را به شهوت خود برسانم . رویاهایت را به من بده تا من عشق حقیقی را به تو نشان دهم . قلبت را به من بده تا من تو را تنگ در آغوش بگیرم و تا روز مرگ به تو عشق بورزم .

 روزهای یک زن پر است ازآرزو کردن .         آرزوی کمی محبت و رفاقت و دوستی .

                         اگر تو به او نگاه نکنی و به حرفهایش گوش ندهی .

                         این می تواند بزرگترین اشتباه یک مرد باشد .

 قلب یک زن برای همیشه مال توست . او درتمام طول زندگی به سوگندش وفادار خواهد بود .                   

                         اگر تو به او عشق نورزی و با او مهربان نباشی .

                         این می تواند بزرگترین اشتباه یک مرد باشد .

 او می خواهد کنار تو باشد او را از خود نران . او می خواهد با تو صادق باشد .

 می خواهد که تو به او بگویی :

      شبهایت را به من بده تا من اشتیاقم را به تو نشان دهم . شهوتت را به من بده تا من تو را به شهوت خود برسانم . رویاهایت را به من بده تا من عشق حقیقی را به تو نشان دهم . قلبت را به من بده تا من تو را تنگ در آغوش بگیرم و تا روز مرگ به تو عشق بورزم .  


» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

کپی از وبلاگ قبلی(دست نوشته های خودم(یعنی خواهر)(دوشنبه 86 مرداد 1 ساعت 2:3 عصر )
نوجوونهای با استعداد همکار من در این وبلاگ یه ذره نا امید شدن. می گن دیگه بیننده نداره . من حدس می زنم سیستم آمارگیرمون مشگل پیدا کرده باشه . وگر نه مطمئنم دوست و همراه همیشگی داریم.

به هر حال باید کاری کرد!

سعی خودمو می کنم به خاطر برادر عزیزم و پسرخاله های گلم و بیننده های عزیز وبلاگمون ولی خوب راضی کردن سلیقه های مختلف واقعا کار سختیه. ما البته قرارمون این بوده که هرکی کار خودشو با سلیقه خودش انجام بده و چون وبلاگ گروهی هست نتیجه متنوع بشه. منم بسته به روحیه خودم سعی می کنم کیفیت کار رو بالا ببرم

حالام می خوام چند تا از دست نوشته های خودم رو بنویسم براتون که امیدوارم با نظرهاتون من و همکارهای خوبم رو تشویق کنید

در مسیر کارخانه اندیشیدم کدامیک ساکن و وامانده ایم؟

من یا بوته خار روییده بر سر راه؟

گویا پرسش آشفته من  پاسخی آسان داشت . در مسیر برگشت بوته خار نبود!

***

اجسام از آنچه در آیینه می بینید به شما نزدیکترند و شما از آنچه حس می کنید از خود دورترید

***

محصول جدید باطل گشت . همه آنچیزی که احتیاج داشتم تو بودی

***

طبق شواهد موجود مدارکی اثبات می کنند که هر صفر زیر مخرج روزی عبارت را به بلندیهای بی نهایت خواهد رسانید!

***

دستت را از زیر چانه ات بردار و بگذار سنگینی افکارت گردنت را بشکند!

دختر خشخاش و خورشید

آن روز که روحت را به مردمانی با سرهای متورم از خرد تسلیم می کردی تا سبک سری های شادآلود کودکانه ات را با مشتی از خردل و هسته خرما پر کنند ...فکر امروزت را می کردی

حالا به جای بهار نارنج از کاسبرگ های تلخ متاهلانه مربا درست کن و طعم خمار هوس خیال انگیز را خمیازه بکش!

***

به تعداد ذرات آفرینش دوربین های مدار بسته

این تن خاطی خودروست

و" من "پشت فرمان خواب است

خدارا ! برای لحظه ای جریمه ننویسید ....ننویسید....ننویسید

***

امروز از آن روزهاست!

چاقو احساس می تراود و قلب ضامن دار گلو می درد . اشک های تو هم خشک تر از آنند که سیل حتی مورچه را تهدید کند!

***

قلبم را به اقساط به خدا واگذار کرده ام که لحظه لحظه تنفس را به حساب ریه هایم بپردازد!

***

اگر دوست داشتین بازم  از خودم چیزی بنویسم حتما نظر بدین . شاید دفعه بعدی اینو بنویسم: ۲۴ ساعت اگر وقت داشتم...


» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

عرفان نظر آهاری(دوشنبه 86 مرداد 1 ساعت 1:7 عصر )

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال‌های کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت.

عرفان نظرآهاری


» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

شروعی تازه(شنبه 86 تیر 30 ساعت 1:27 عصر )

سلام

مطالب وبلاگمون رو از بلاگفا به زودی به اینجا منتقل خواهیم کرد

فعلا اینو داشته باشید تا بعد

یکی بود ، یکی نبود . زیر گنبد کبود .یه جایی توی همین شهرهای شلوغ ما …

" توی یه محله یه کبوترباز بود که عاشق کفترش بود . صبح و ظهر و شبش را روی بام کنار کبوترهاش می گذروند . همه فکر و ذکر و همّ  و غمش کبوترهاش بودن . مردم تنگ نظر محله که فکر می کردن اون برای دید زدن خونه های اونهاست که میره روی بام و کبوترها بهونن . راه و بیراه جلوش را می گرفتن یا می رفتن در خونه اش بهش تذکر می دادن . اما هیچ فایده ای نداشت که نداشت . کم کم از دستش عاصی شدند . به کلانتری شکایت کردن . کبوترباز را گرفتند و به جرم هیزی  و سوء نظر به نوامیس مردم زندانی کردن . بعد از مدتی با قید تعهد اینکه دیگه روی بام نره  آزادش کردند که بره خونه اش . از کلانتری که اومد بیرون بی تا ب و مشتاق خودش را رسوند به خونه و یکراست رفت روی بام سراغ کبوترهاش ...
اهالی محل دیدن ای بابا این از رو نمیره . یه فکر دیگه کردند و یه جایی گرفتنش و تا میتونستن زدنش . اونقدر که چند وقتی توی بیمارستان بستری شد ولی همین که روی پا شد و تونست از جاش بلند بشه . برگشت و همونطور لنگون لنگون خودش را رسوند روی پشت بام پیش کبوترهاش . دیدند  نه ! این جدی جدی کم نمیاره یه نقشه دیگه براش کشیدن . توی کمینش نشستن و یه شب که از یه گذر خلوت رد می شد . ریختند سرش و دست و پاش را بستند و توی یه خرابه زندانیش کردند . بعدش هم کبوترهاش را سر بریدن . چند روزی گذشت . رفت بازار و چهل تا کبوتر دیگه خرید . دیگه این مردم محل بودند که از رو رفته بودند . نمیدونستند دیگه چکار باید بکنن تا این دست از کبوتربازیش برداره ....
توی اون محل یه عارفی زندگی می کرد که خیلی مورد احترام و تکریم مردم بود . یه نفر پیشنهاد کرد : چطور به شیخ بگیم باهاش حرف بزنه شاید اثری داشت . رفتند در محضر شیخ سجاده نشین که : یا شیخ !  برای این مزاحم تدبیری بیندیشید ...
یه روز که کبوترباز از کوچه می گذشت ، شیخ صداش کرد و بهش گفت مردم از دست تو شاکی و ناراضی هستند و ...
شرح مفصلی من باب حق الناس و مردم آزاری و ... برایش گفت . کبوترباز در جواب عارف گفت : شیخ شما هیچ وقت عاشق شدی ؟ عارف گفت : بله . من عاشقم براو ! که عشق را فقط او سزاست و بس و...  کبوترباز گفت : شیخ من از کرامات و فضایل و محسنات و شرح و بسط و فلسفه چیزی نمیدونم .  منم فقط  عاشق کبوترهامم و عشق را فقط اینطوری می شناسم . همچین که پر می کشن تو آسمون یه حالی دارم که نمیشه گفت ، انگار دنیا ماله منه .  
من به خاطر عشقم کتک خوردم ، زندان رفتم ، اسیر شدم ، رسوا و انگشت نما شدم ، داغ بدنامی و ننگ تهمت را به جون خریدم ، توهین و تحقیر و تهدید و ناسزا  شنیدم ، درد دوری و نبودنشون را تحمل کردم ، من شبها وقتی می خوام بخوابم آخرین حرفی که میزنم کبوترهامه ، صبح ها که از خواب بیدار می شم اولین حرفی که میزنم کبوترهامه . نصف شبها بلند می شم میرم بهشون سر میزنم ببینم راحت خوابیدن ، چیزی مزاحمشون نباشه . اگه یه دفعه گرسنه و تشنه شون شد ، آب و دونه دارن . من برای عشقم پای جونمم وایسادم .
تو که می گی عاشق خدات هستی ، به خاطر عشقت چیکار کردی ؟
"  تو به خاطر عشقت کتک خوردی ، زندان رفتی ، اسیر شدی ، رسوا و انگشت نما شدی، داغ بدنامی و ننگ تهمت را به خود خریدی، توهین و تحقیر و تهدید و ناسزا  شنیدی ، شبها وقتی میخوابی آخرین حرفی که میزنی عشقته ؟  صبح ها که از خواب بیدار می شی اولین حرفی که میزنی خداته ؟ نصف شبها بلند می شیم بهش سر بزنی . تو برای عشقت پای جونت وایسادی؟ "
تو برای عشقت چیکار کردی

» محمد ژانوس
»» نظرات دیگران ( نظر)

<      1   2   3   4   5      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معرفی وبلاگ جدیدمون
مطلب طنز
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 13  بازدید
بازدیدهای دیروز: 42  بازدید
مجموع بازدیدها: 244488  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

محمد ژانوس - اهل کهکشانیم
مدیر وبلاگ : محمد ژانوس[127]
نویسندگان وبلاگ :
خواهر (@)[88]

SAJAD ehsas (@)[37]


نوجوانی هستم .....(بقیه شو می گم بعدن)
» پیوندهای روزانه «
» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «
 
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
http://www.dlisland.com
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن