قبل از اینکه بخوام از کتاب بنویسم یه شعری خوندم یه جایی خوشم آمده به عنوان مقدمه می نویسمش:
حدیث عشق از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
باید اعتراف کنم تا اینجا که خوندم کتابه از اونی که فکر می کردم بهتره؛ چند خطی که برای خودم یادداشت کردم می نویسم اگر لازم دونستید بگید تا خلاصه داستاش رو هم بنویسم براتون
*
به خدا که "کایل" قصد تفریح کردن داشت و نمی خواست چیز بی اهمیتی مثل سرطان مانعی برایش ایجاد کند
*
زندگی فرصت های معدودی را در اختیار شخص می گذارد تا در آنها شخص بدون هیچ گونه ابهامی احساس غرور کند
*
من در نابینایی چیره بر خودم نتوانستم تشخیص بدهم که در نهایت حق با من بود
*
بچه هایی هستند که هر یک از آنها هر قدر هم که بیمار باشند زنده هستند و به همان اندازه همگی ما نیازهایی دارند : محبت ، دوستی و همصحبتی. پدر و مادرهای آنها نیازمندند بذانند که در جهنم خودشان تنها نیستند.در کنارشان باشید. آیا دردناک است ؟ خیلی بیشتر از آنکه بشود تصور کرد. ولی پاداش هایی هم وجود دارد.
با افرادی آشنا می شوید که با رنج بردن به اصالت دست یافته اند
و کودکانی که موجودیت ضعیف آنان به شما درس هایی می آموزد که در فکرتان هم نمی گنجیده است.
*
هر لحظه دارای مفهومی است و مرگ همیشه در آن دور و برها در انتظار است.
*** تام کلنسی Tom Clancy ***
فردا در راه رسیدن به محل کارم یک بار دیگر تلاش را آغاز می کنم و از خدا می خواهم:
خداوندا ، قرار است در اینجا چه کاری انجام دهم؟ و احتمالاً او شخص دیگری را به سویم می فرستد که من حتی لیاقت پاک کردن خاک از کفش هایش را هم ندارم ، و من نهایت تلاش را به خرج حواهم داد تا به او محبت کنم
*** تری اونیل Terry O’neal ***
العان دارم یه داستان دیگه رو شروع می کنم که اسمش هست : آیا خداوند به سگ های ولگرد اهمیتی می دهد؟