عربه هرروز می رفته زنگ کلیسا رو میزده در میرفته .اخر پدر روحانی شاکی میشه یک روز پشت در کمین میکنه تا یارو زنگ میزنه خرشو میگیره میگه چیکار داری ترکه هل میشه میگه عیسی هست !!!!
لره مییادتهران یک دختره میبینه بهش میگه : دوست دختر که میگن شما هستید