تو هم عاشق نبودی
تو هم چون گل به خار خود؛ پر از سحر و غروری
ندیدی دیده ام من
همان رنگی که در دل داشتی
نه آن رنگی "که صد رنگی"
ندیدی در نقابت برده ام سر
نفهمیدی به رازت برده ام پی
منم آن تک مگس (نه زنبوری که زرد است)
نه زیبایم
نه خوش رنگم
نه پستم
فقط رنگم سیاهست
تو اما نازنین ای نو گل مغرور باغ من
ندیدی در رگ من
نشانی از همان رنگ
همان رنگی که در دل داشتی
نه آن رنگی که صدرنگی
همان رنگی که آب و آبیاری را
همان رنگی که کوه و استواری را
همان رنگی که آتش را به خاکستر
زمین و آسمان را میزبان چشم تو در قلب من می کرد
همان آری خدای من ! همان رنگ...............
بهترین من
آخر نجوای شبگیرانه ی شعرم
پلکهایت را به نرمی روی هم بسته می خواهم
و رویایی که می بینی به رویای دلم پیوسته می خواهم
روح و جسمت را درون بسترم تا صبح
پر از خالی شدن از شهوتی وارسته می خواهم
تو را ای گل غمت را اشک هایت را صدای بیقرارت را و اندامت که می لرزند....تمام شک و تلخی مرام پر غرورت را
آهسته آهسته تمام هستیت را درون خانه ام پاکیزه و شایسته می خواهم
چند روز پیش تولدم بود رفتم تو بیست و چهار سال . پیر شدم دیگه ! پیر کنه ولی .... هیچی بماند
پارسال تولدم که شد تو دفترم یه چیزی نوشتم که امسال بهش اعتقاد بیشتری دارم:
خودمانیم عجب خربزه ای خورد خدا! 22 سال زمین و زمان را لرزانده ام!
خلاصه که تو این یه سال به اندازه اون 22 سال باز من خدار رو پای لرز خربزه خوردنش(خلق موجودی مثل من) نشوندم
البته به خیلی چیزا اعتقاد پیدا کردم . اعتقادم و به خیلی چیزا از دست دادم . به یه چیزایی شک کردم...........
از بعضی تصمیم هام منصرف شدم و به جاش یه تصمیم های تازه گرفتم.............
اوه ه ه ه ه . تو این یه ساله جای 10 سال عمرم زندگی کردم . شایدم جای 10 نفر که ده سال زندگی کنن(نه این دیگه خیلی زیاده روی بود.میشه 100 ساااال!)
زیاده تر از این حرف نمی زنم فقط حسی که امروز دارم:(از صبح تا حالا سه بار حسم تغییر کرده . بهتره بگم حسی که همین العان دارم!)
می توانم نگه دارم دستی را . چرا که دستی دست مرا گرفته است ؛ به زندگی پیوندم داده است
آسمون شهر ما درغگوست . با من اینطوره بقیه رو نمی دونم
آسمون شهر من آبی نیست ولی خودشو آبی رنگ می زنه . آسمون شهر من شبا ستاره نداره رو تن خودش ستاره می کشه
آسمون شهر من یه پولک تقلبی چسبونده به پیشونیش به جای ماه جا زده .
همین العان ساعت تقریبا 2 شب یا 2 صبح منتظرم ناهار فردا خنک بشه بزارم تو یخچال و خوابم هم نیست و دارم با خودم فکر می کنم عجب روزگاذیه که دیگه آسمون هم دروغ می گه به من!
ولی اگر دروغ نباشه چی؟ تا صبح نشده برم به ماه نگاه کنم پس ! شاید دروغ نباشه . شما چی فکر می کنید؟
بدبین نیستم اصلا ! ماه تقلبی زیاد دیدم
با تموم یک دلی تو بمون برای من
دودلی هام و ببخش بگذر از خطای من
اگه تردید به عشق خیمه زد رو باورم...................
ای بابا . کلافه شدیم به خدا چه خبره؟
ای ...... و ای........ (هر فحشی به مرامتون می خوره تو جای خالی بذارید!)
چی بگم خواهر از دست این اینترنت و یاهو .... و ......و....... . کاش هیچ وقت نمی دیدیمش ! ذله شدم دیگه هیچ ......... نمی شه خورد این جا دیگه . دی سی هی دی سی هی نات ریسپانس تو پیجینگ ! خدارا بس کن این دیوانگی را!!!!!!!!!!!!!!!1
آخی یه ذره تخلیه شدم. شرمنده دیگه . از سر ناچاری بود